تماس با من

hassan.zamani@gmail.com
09122046974

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

در پاسخ به يك نفر

دوستان سلام
از ابراز محبتتون ممنونم
از تماسهايي كه مي گيريد و كامنت هايي كه مي گذاريد
لطف داريد
اميدوارم بتونم در درس ها كمكتون كنم
در ابتدا از همه دانشجويان محترم واحد پوزش مي خوام
متن زير در جواب به كامنت يك دانشجوي دچار توهم هستش كه فكر كرده انيشتن زمانه است

بحر حال مطمئن باشيد هر كاري از دستم بر بياد براي همه شما انجام خواهم داد
دوستان همه ما در جامعه مشكلات فراواني داريم
ولي بحر حال تنها كاري كه مي تونيم براي هم بكنيم اينه كه حداقل كمك كنيم تا بلكه هم وطنان در اين سختي ها كمي كارشون راحتتر بشه
شايد برخي نرمي ها و سخت نگرفتن هاي من و برخي همكاران در كلاس رو بعضي ها
(همون هايي كه كامنت محرمانه گذاشته بودند ) به پاي نقطه ضعف علمي مون بگذارند
يا بقولش پشت سرمون بگن بي سواده كه سخت نمي گيره
و من هم كاري ندارم كه كي چي مي خواد بگه
خدا رو شكر تدريس كار دوم ما هستش و زياد زندگي مون به پول اون وابسته نيست
و باز خدا رو شكر كه افرادي كه تقاضاي سخت گيري دارند و پيشرفت و بالا رفتن ديگران عضابشون ميده
پست هاي مهمي ندارند
دوستان خواهش دارم هر وقت هر جا بوديد هر پستي داشتيد
يادتون باشه كه به همه كمك كنيد نه بخاطر افراد به خاطر خودتون
تا خدا در زندگي كمكتون كنه
اگر زياد سخت بگيريد به شما هم سخت خواهند گرفت و به حرف مردم توجه نكنيد
كاش دوستي كه كامنت محرمانه مي گذاره نام خودش رو هم مي گفت تا من مي تونستم منتشرش كنم
خوشحال خواهم شد دوباره سربزنه و اسم خودش رو بگه
دوست من من هيچ وقت ادعا نكردم كه خيلي باسوادم
بله اگر باسواد بودم مي رفتم دانشگاه شريف درس مي دادم
و يا در دوره كارشناسي ارشد تدريس مي كردم
و الان مجبور نبودم بيام و در سايت كامنت بي ربط و نا محترمانه ببينم
اين اولين بار در طي 9 سال سابقه كاري منه كه كسي اين برخورد رو داره
و مي دونم اون يك نفر از شدت حسادت به بقيه دوستانش
و اين كه خودش بشدت ناتوان و بي كفايت هستش اين حرفها رو ميزنه
من در حد خودم هستم
نه كمتر نه بيشتر
و اين در مورد تمام اساتيد شما صادقه نه تنها من
و در مورد اين كه دانشجويان پشت سر ما ميگن بي سوادند
عزيز من ايرانيان از گذشته اين صفت رو دارند
و اين در تمام زندگي شون هست
در كار ... در جامعه .. در خانواده .. و در همه جا
شما واقعا فكر مي كنيد ما نمي دونيم
دوست عزيز تدريس شناخت انسان رو از جامعه زياد مي كنه چون شما هميشه با افراد در تماس هستيد
و ما اگر بخواهيم بخاطر اين حرفها در زندگي افراد مشكل ايجاد كنيم
زياد كار جالبي نخواهد بود
دوست من شما من رو با همكاران هم سطح خودم مقايسه كن
نه با اساتيد دانشگاه شريف
و خودتون رو هم با هم سطح هاي خودتون مقايسه كن نه با دانشجويان دانشگاه هاي رده بالا
اگر واقعا دوست داري استاد خوب داشته باشي مي تونستي در جامعه ايي كه تعداد صندلي دانشگاه ها بيشتر از افراد
داوطلب هستش دانشگاه دولتي قبولشي
اگر جرات داري و واقعا توان و بنيه علمي داري
بجاي حرف اضافه و ياوه گويي ، كمتر دچار توهم شو و برو دانشگاه دولتي درس بخوان
موفق و سلامت باشيد

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

پاييز

باز باران

با ترانه

با گوهر های فراوان

می خورد بر بام خانه

من به پشت شيشه تنها

ايستاده :

در گذرها

رودها راه اوفتاده.

شاد و خرم

يک دوسه گنجشک پرگو

باز هر دم

می پرند اين سو و آن سو

می خورد بر شيشه و در

مشت و سيلی

آسمان امروز ديگر

نيست نيلی

يادم آرد روز باران

گردش يک روز ديرين

خوب و شيرين

توی جنگل های گيلان:

کودکی دهساله بودم

شاد و خرم

نرم و نازک

چست و چابک


از پرنده

از چرنده

از خزنده

بود جنگل گرم و زنده

آسمان آبی چو دريا

يک دو ابر اينجا و آنجا

چون دل من

روز روشن

بوی جنگل تازه و تر

همچو می مستی دهنده

بر درختان می زدی پر

هر کجا زيبا پرنده

برکه ها آرام و آبی

برگ و گل هر جا نمايان

چتر نيلوفر درخشان

آفتابی

سنگ ها از آب جسته

از خزه پوشيده تن را

بس وزغ آنجا نشسته

دمبدم در شور و غوغا

رودخانه

با دوصد زيبا ترانه

زير پاهای درختان

چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان

چشمه ها چون شيشه های آفتابی

نرم و خوش در جوش و لرزه

توی آنها سنگ ريزه

سرخ و سبز و زرد و آبی

با دوپای کودکانه

می پريدم همچو آهو

می دويدم از سر جو

دور می گشتم زخانه

می پراندم سنگ ريزه

تا دهد بر آب لرزه

بهر چاه و بهر چاله

می شکستم کرده خاله

می کشانيدم به پايين

شاخه های بيدمشکی

دست من می گشت رنگين

از تمشک سرخ و وحشی

می شنيدم از پرنده

داستانهای نهانی

از لب باد وزنده

راز های زندگانی

هرچه می ديدم در آنجا

بود دلکش ، بود زيبا

شاد بودم

می سرودم :

" روز ! ای روز دلارا !

داده ات خورشيد رخشان

اين چنين رخسار زيبا

ورنه بودی زشت و بی جان !

" اين درختان

با همه سبزی و خوبی

گو چه می بودند جز پاهای چوبی

گر نبودی مهر رخشان !

" روز ! ای روز دلارا !

گر دلارايی ست ، از خورشيد باشد

ای درخت سبز و زيبا

هرچه زيبايی ست از خورشيد باشد ... "

اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چيره

آسمان گرديده تيره

بسته شد رخساره خورشيد رخشان

ريخت باران ، ريخت باران

جنگل از باد گريزان

چرخ ها می زد چو دريا

دانه های گرد باران

پهن می گشتند هر جا

برق چون شمشير بران

پاره می کرد ابرها را

تندر ديوانه غران

مشت می زد ابرها را

روی برکه مرغ آبی

از ميانه ، از کناره

با شتابی

چرخ می زد بی شماره

گيسوی سيمين مه را

شانه می زد دست باران

باد ها با فوت خوانا

می نمودندش پريشان

سبزه در زير درختان

رفته رفته گشت دريا

توی اين دريای جوشان

جنگل وارونه پيدا

بس دلارا بود جنگل

به ! چه زيبا بود جنگل

بس ترانه ، بس فسانه

بس فسانه ، بس ترانه

بس گوارا بود باران

وه! چه زيبا بود باران

می شنيدم اندر اين گوهرفشانی

رازهای جاودانی ،پند های آسمانی

" بشنو از من کودک من

پيش چشم مرد فردا

زندگانی - خواه تيره ، خواه روشن -

هست زيبا ، هست زيبا ، هست زيبا ! "